امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

درهم و برهم

سلام به گل پسرم قند عسلم .قربونت برم که این روزها اونقدر ماشالله پر جنب و جوشی که بعضی وقت ها من دیگه کم میارم .البته بیشتر وقتی بیرون می ریم فعالیتت دوبل می شه ولی توی خونه بیشتر نقش چسبونک رو اجرا می کنی و همش چسبیدی به من . حالا بریم سر اصل مطلب تقریبا دو هفته پیش سرما خوردی و یهو نصف شب با صدای سرفه های وحشتناک از خواب بیدار شدی شکر خدا تب نداشتی ولی سرفه هات بدتر می شد وقتی رفتیم دکتر سریع برات آمپول نوشت و کلی دارو و تقریبا 10 روزی سرما خوردگیت طول کشید وخلاصه هر چی که خودت کم غذا می خوردی توی این مدت دیگه لب به غذا نمی زدی و  هر چی می زاشتم دهنت سریع بیرون می ریختی . اما از کارهات بگم  که دیگه پله ها رو قشنگ پایین میا...
18 دی 1392

آخیش...

                                                                                     سلام عزیزم .به اسم این پست توجه کنی متوجه می شی که چه بار سنگینی از دوشم برداشته شد بالاخره استرس واکسن زدنت رفت تا 6 سالگیت انشالله آخییییییییی...
18 دی 1392

مروارید بارون

کلوچه مامان نهمین و دهمین مروارید کوچولوت مبارک عزیز دلم .                                                                                          شنبه هفته گذشته بعد ازظهر که از خواب بلند شدی بعد از یکی دو ...
18 دی 1392

18 ماه با نفسم

سلام عزیز دلم  18 ماهگیت مبارک . با عرض شرمندگی از این همه تاخیر برای آپ کردن وبلاگ .خیر سرم این بار یکی دو روز زودتر مطالب رو نوشتم تا روز تولد 18 ماهگیت بزارم که بنا به دلایلی جور نشد دیگه مامان رو ببخش دیگه زمستون شده و خواب زمستانیه دیگه منم که کمبود خواب دارم    قربونت برم چه زود بزرگ شدی ماشالله دیگه یواش یواش باید آستین بالا بزنم نفسم بازم این ویروس های لعنتی اومدن سراغت و ول کنت نیستن  هفته گذشته نصف شب با سرفه های شدید بیدار شدی و صبح برات نوبت دکتر گرفتیم و دکتر گفت هم سرماخوردگیه شدیده هم گوشش درد می کنه و برات دارو نوشت و گفت اگه تا دو روز دیگه سرفه هاش بهتر نشد براش اسپره تنفسی می نویسم . اما چشمت رو...
12 دی 1392

خدا قبول کنه

سلام عزیز دلم نفسم . قربونت برم که با این کارهات حسابی ما رو می خندونی .ما که از دست شما نماز خوندنمون همچین یه جورایی شده خدا قبول کنه وسط نماز مهرمون رو نیست یا میای جلومون می ایستی و می گی بغلم کن.یا اینکه موقع سلام نماز یه نفر از پشت بزور می فرستمون سجده یا وقتی رفتیم سجده باید انقده طولانی بشه تا شما هم از تو کمرمون بیای پایین ولی خداییش تا حالا این مدلیش رو نداشتیم که حالا اینم اضافه شد.حالا به روایت تصویر لطفا به تصویر زیر به دقت نگاه کنین کسی امیررضا رو ندیده؟؟؟؟ به یابنده جوایز نفیسی اهدا خواهد شد   مادر قبله از اون وره ببینین عجب شکار لحظه هایی کردم داشتم ظرف ها رو می شستم بابایی امیری هم داشت نماز ...
19 آذر 1392

گلم 17 ماهه شده

گل مامان 1 ماه بزرگتر شدی و هزار ماشالله جنب و جوشت هم بیشتر تو یک ماه گذشته کلی اتفاق افتاد که  بعضی هاشون رو تو مطالب قبلی برات نوشتم اما از جامونده های مطالب اینکه دو تا مروارید قشنگ دیگه که انتظار یکیشون رو خیلی وقته می کشیدیم بیرون اومدن یکیش دندون آسیاب پایین و یه دندون کنارش ایشالله اون یکی آسیاب پایین هم زودتر بیرون بیاد آخه معلومه خیلی اذیتت می کنه و همش انگشتت توی دهنته .قربونت برم هزار ماشااااااااااااالله الان 14 تا دندون داری که تقریبا کار خاصی انجام نمی دن در غذا خوردن فقط نقش نایسر دایسر خونه ما  رو دارن و برای ریز کردن تمامی جامداتی که به سمت دهانت به عنوان غذا یا میوه برده می شه استفاده می شن که البته اینم بگم رنده...
29 آبان 1392

یا حسین (ع)

  عزیزم امسال برات پیراهن مشکی گرفتیم که تو هم تو عزای امام حسین تنت کنی و تقریبا هر شب می رفتی هیئت مسجد محله بابایی چند شبی رو عمو بهزاد زحمت کشید و بردت چون بابایی مسئول گروه مارش هیئت بود و نمی تونست شما رو ببره . یه شب هم   که مراسم سینه زنی هیئت بود بابایی بردت تقریبا 2 ساعتی با بابایی بودی و مسیر زیادی رو هم خودت پیاده راه رفته بودی و سینه زده بودی (قبول باشه عزیز دلم) انشالله امام حسین تو تموم زندگی دستت رو بگیره. اینهم عکس های پسر هیئتیم وقتی بالاخره گوشی بابایی رو به دست آوردی (حرکت انگشت رو داشته باش چه ماهرانه کار می کنی با گوشی) خسته نباشی قبول باشه عزیزم امیررضا و امیرحسین(نوه عم...
27 آبان 1392

یا علی اصغر(ع)

امتحان عشق چون در کربلا آغاز شد   کودکی ششماهه بین عاشقان ممتاز شد هر گلی کز شاخه افتاد و به خاک و خون تپید باغبان عشق آمد با گلش دمساز شد بین هفتادو دو گل یک غنچه نشکفته بود  کان هم آخر روی دست باغبانش باز شد غنچه می خندید امّا باغبانش می گریست یک چهان اندوه و غم ، بِنهُفته در این راز شد نازم آن پروانه ی بی بال و پر را ! کز وفا جان نثار شمع خود ، بی ناله و آواز شد خدایا بحق شیر خواره امام حسین همه بچه ها رو برای پدر و مادرهاشون حفظ کن     نفس مامان خدا رو شکر امسال هم به یاری خدا تونستیم توی مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کنیم سال گذشته خیلی کوچولو بودی تقریبا 5 ماهه...
25 آبان 1392

خدایا شکرت

سلام عزیز دلم .قربونت برم نفسم مطالب اینبار  بخاطر اتفاق های بدی که توی این چند روزه برامون افتاده یکم اعصاب خورد کنه اما بازم خدا رو شکر چون می تونست بدتر از این باشه و باز هم شکر. اول از جاهای خوب خوب شروع می کنم و عید قربان وغدیر رو بهت تبریک می گم اما نگی چرا انقدر دیر که تو ادامه مطلب متوجه می شی .واسه عید غدیر که دوروز تعطیلی بود یهو بابایی تصمیم گرفت بریم ماهشهر پیش خاله سمانه و عمو محمد هم یه سری زده باشیم هم یه تنوعی برای خودمون باشه اما چون یهو تصمیم گرفته بود هیچکدوم از خاله ها امادگی نداشتن و بنابراین خودمون سه نفری عازم شدیم تا اونجا 3 ساعتی بیشتر راه نیست .بعد از انداختن صدقه حرکت کردیم وقتی می خواستیم بنزین بزنیم یهو به...
20 آبان 1392