امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

مروارید بارون

1392/10/18 1:01
نویسنده : مامانی
348 بازدید
اشتراک گذاری

کلوچه مامان نهمین و دهمین مروارید کوچولوت مبارک عزیز دلم .    

                                     

                                            

 

شنبه هفته گذشته بعد ازظهر که از خواب بلند شدی بعد از یکی دو ساعتی که باهم بازی کردیم دوباره شیر خوردی و خوابیدی برام یکم عجیب بود آخه مدتی هست که دیگه اون ساعات ها نمی خوابی تقریبا یک ساعتی خوابیدی ومنم رفتم سراغ کارهام که یکهو صدای گریت بلند شد و سریع اومدم بغلت کردم بدنت حسابی داغ بود و اصلا آروم نمی شدی و هر کاری می کردم گریت بند نمیومد و حتی شیر هم نمی خوردی منم کلی ترسیده بودم و قطره استامینوفن هم نداشتیم تا بهت بدم منم زنگ زدم به بابایی که سریع برات قطره بگیره و بیاره خونه و بعد یه نگاه به لثه هات کردم دو تا از دندون های جلو از بالا مدتیه که تو لثه اومدن ولی هنوز برون نزدن گفتم شاید از اوناست ولی خوب که نگاه کردم دیدم  اون ته تها از بالا دو تا دندون خوشگل از دو طرف در اومدن درست قرینه هم  البته نمیدونم دندون های چندمی می شن آخه اونقده از بقیه فاصله دارن و اون ته دهنتن و از  یه طرف هم دستم که می ره سمت دهنت با خوشحالی تمام می خوای گازش بگیری  و منم جراتش رو ندارم استرسولثه هات هم کلا یه جورین که انگار می خوای همه رو با هم دربیاری و می دونم کلی هم درد دارن .الهی من فدات شم.

خلاصه بابایی قطره استامینوفن رو آورد و تا بابایی رو دیدی رفتی بغلش و اونقدر بی حال بودی که بابایی نوبت دکتر گرفت تا ببریمت وقتی رفتیم چون دکتر خودت شلوغ بود رفتیم مطب یه دکتر دیگه و برات چند تا دارو نوشت و گفت معلوم نیست تبش ازچیه و با این داروها کنترل  می شه و بعد از اینکه تبش بند اومد دوباره بیاریدش(البته قبلا هم این دکتر رفتیم عادتشه که هر مریض رو سه روز بعدش ببینه چون هم دلش برا خودش تنگ می شه هم برا جیبشزبان)

دو روزی تب داشتی و مرتب از داروها بهت می دادم ولی خدا رو شکر خوب شدی.

این عکس رو همون شب که یکم تبت اومده بود پایین و شروع کردی به بازی کردن گرفتیم

 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود

ناز چشم تو ،به قدر مژه برهم زدنی...

قلبمژه

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان مانلی
14 شهریور 92 16:56
دندونات مبارک ناناس خاله



ممنون خاله جون
مامان امیررضا
16 شهریور 92 8:47
سلام عزیزدلم مبارکه خاله جون. من لینکتون میکنم.


ممنون خاله جون منم لینکتون کردم
فرزانه مامان علی اکبر
16 شهریور 92 14:27
مرواریدای خوشگلت مبارک عزیزم

ممنون خاله مهربونم بووووووووووووووس
مامان امیررضا
19 شهریور 92 11:43
مبارک مبارکه
ایشالله دندونات تا 120 سالگی برات کار کنن



ممنون
(زهره)مامان فاطمه
20 شهریور 92 8:48
سلام مامانی عزیز خوشحالم از دیدن وبتون
ماشااله به دسته گلت.
مامانی کجازندگی میکنید اهوازید؟
اگر باتبادل لینک موافق بودی خبرم کن


ممنون خاله جون که سرزدی.
مامان مانلی
20 شهریور 92 20:28
مبارک باشه عزیزم











ممنون خاله مهربونم
(زهره)مامان فاطمه
23 شهریور 92 10:16
سلام عزیزم من اهواز زندگی میکنم همسرم دزفولی است .خوشحالم از آشنایی باهاتون امیررضاجون رو ببوس


ممنون عزیزم منم خوشحال شدم از آشناییتون