امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

سفرنامه امیرمامان(روز نهم)

1392/4/27 1:14
نویسنده : مامانی
261 بازدید
اشتراک گذاری

صبح زود وسایلمون رو جمع کردیم و حرکت کردیم به سمت شمال.توی مسیر بیشتر خواب بودی . موقع نهار هم ایستادیم مینودشت و قرار شد برای نهار ساندویچ بگیریم ولی چون غذای بیرون برا نی نی ها خوب نیست و شما هم علاقه زیادی به ماست داری بابایی رفت تا برای شما یه ماست کوچولو بگیره که هرچی گشته بود پیدا نکرده بود و بعد توی ساندویچی پرسیده بود و یه آقایی که اونجا بوده به بابایی آدرس می ده که برات بگیره وقتی بابایی میاد بیرون یه ماشین جلوی پاش ترمز می کنه و همون آقا یه پلاستیک که توش دو تا ماست کوچولو بوده می ده به بابایی و می گه این برای آقا پسره و هرچی بابایی می خواد حساب کنه اون آقا پول نمی گیره( دستش دردنکنه) خوش به حال گل پسر که انقدر پارتیش قویه.

بعد از نماز ونهار حرکت کردیم به سمت ساری و اونجا عمو محمدرضا  اینا منتظر ما بودن تقریبا ساعت ٨ شب بود که رسیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)