لحظه های دوست داشتنی
خوب است و قشنگ این که دلگیر شویم ، در دام دل شکسته زنجیر شویم
ای عشق همیشه از خدا میخواهم ، کنار من باشی و پا به پای هم پیر شویم
همسر عزیزم روزت مبارک و همینطور به روایتی سالگرد ازدواجمون
سلام مرد کوچولوی مامان روز شما هم مبارک
23 ماهگیت هم مبارک نفسم
عزیز دلم چند وقتیه دیر به دیر میام وبلاگ به همین خاطر یکسری از مطالب که کلا فراموشم می شه یک سری هم درهم و برهم و پس و پیش دیگه به بزرگی خودت ببخش
چون بعد از مدتی تونستم عکس ها روی گوشی رو بندازم روی لب تاب از روی عکس ها به نوبت مطالب رو می زارم
این عکس ها رو تقریبا اواسط فروردین شکار کردم
اگه گفتی این چیه؟؟؟؟
یه روز که کلی کار داشتم یکم سالاد ماکارونی گذاشتم توی بشقابت و گفتم امیر برو بشین بخور تا مامان کارهاش رو انجام بده بعد از چند دقیقه اومدم سراغت دیدم بلهههههههههه بجای اینکه بخوری بقول خودت هو هو درست کردی
اینم هو هو از جنس دیگه
نمایی از هنرمندی پسری با شیشه های ترشی (به قول خودش گوجه)
و اما اینکه یادگرفتی حسابی رو اعصابم بری با این شیشه های تو یخچال منم که حسااااااااااااااس
اینهم یه روش دیگه برای حرص دادن من
حالا هر کی ببینه می گه چرا در کمد رو قفل نمی کنین که حرص نخورین
اما باید عرض کنم که مثلا در بوفه قفله ولی وروجک یه روش کاملا تخصصی بلده برای بازکردنش
مادر نشکونی ظرف و ظروفم رو بعدا می خوام به عروسم بگم اینا مال جهیزیمه
اینم یه پسر کاکل به سر
فسقل خان در حال شکار مورچه با قاشق حالا خوبه کارتن مورچه خوار رو ندیده
نفس مامان در حال تماشای کارتن تام و جری
اون شیشه هم نتیجه تلاش های چند هفته گذشته برای خوردن شیر پاستوریزه و یک قدم رفتن به سمت از شیر گرفتن فسقل خان که هیچ وقت هم تا آخر شیشه نمی خوره و دوباره میاد سراغ به قول خودش( می )خوردن
و اینهم یه پسر خوشتیپ
گل پسری تیپ زده بریم جشن نامزدی داداش امین (پسر عمه افسانه)
مبارکت باشه داداشی
به نظرتون الان ساعت چنده که امیررضا خان داره با تبلت بازی می کنه ؟؟؟
دقیقا ساعت 4:30 دقیقه صبح
عشق به تبلت (به قول خودش تبتی)
و اما ماجرای این عکس هم برمی گرده به تولد دختر خاله نازنازی امیر خان .
چون خاله جون دیر وقت مجبور شد بره بیمارستان و داداش میثم هم خواب بود و صبح زود هم باید می رفت مدرسه از ما خواهش کرد بریم خونشون و این عکس رو هم وقتی مامان جون زنگ زدو گفت نی نی کوچولو دنیا اومده و فسقل خان هم با صدای تلفن بیدار شد و یکراست رفت سراغ تبلت داداشی انداختم .
اینم عکس فاطمه زهرا خانم
در ضمن چون مامان جون خیلی خسته شده بود و خاله هم باید می موند بیمارستان من بجای مامان جون صبح رفتم و شما هم موندی پیش بابا و بعد رفتی پیش عزیز و عمه و کلی زحمتشون دادیم و البته کلی هم تعریفت رو دادن که اذیت نکردی و بی تابی هم نکردی و پسر خوبی بودی و یکبار هم که زنگ زدم اونجا گوشی رو گرفتی و باهام صحبت کردی و همینطور ناخوداگاه اشکام سرازیر می شدن و کلی دلم برات تنگ شده بود هر بار می گفتی مامان بغضم بیشتر می شد آخه تا حالا بیشتر از یکی دو ساعت از هم دور نبودیم خلاصه کلی آقایی کردی و تا بعدازظهر زیاد بهونم رو نگرفتی ولی همین که پامون رسید خونه خلاصه جبران چند ساعت دوری رو درآوردی و مثل سنجاق قفلی چسبیدی بهم و تا تونستی شیر خوردی