امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

واکسن 2 ماهگی

1392/1/29 15:11
نویسنده : مامانی
311 بازدید
اشتراک گذاری

یکی دو هفته ای قبل از اینکه وقت واکسن زدنت برسه من کلی استرس داشتم .هر روز که می گذشت استرس من هم بیشتر می شد روز 25 مرداد  صبح زود من وبابایی تو رو بردیم برا واکسن زدن و اول  خانم مسئول بهداشت  وزن و قد و دور سرت رو گرفت و  گفت رشدش خیلی خوبه وقتی موقع زدن واکسن شد خانمه  یه نگاه به من که پر از استرس بودم کرد و گفت بیا پاش رو بگیر تا واکسن رو بزنم همینکه می خواستم جلو برم دوباره گفت نمی خواد معلومه که خیلی ترسیدی بزار باباش این کار رو بکنه ،تو هم آروم همینطور نگاه به ما می کردی همینکه بابایی پات رو گرفت انگار تازه فهمیده باشی چی شده زدی زیر گریه منم اشک تو چشمام جمع شده بود و خدا خدا می کردم زودتر واکسن رو بزنه وتو هم اذیت نشی خلاصه همینکه دو تا واکسن رو زد و قطره رو هم ریخت تو دهنت بابایی بغلت کرد که همونطور بین گریه ها یهو خوابیدی .بعد از اون رقتیم خونه باباجون چون می ترسیدم بی تابی کنی و من نتونم آرومت کنم .اما شکر خدا زیاد گریه نکردی و  چون استامینوفن می خوردی بیشتر می  خوابیدی.همش نگران این بودم که نکنه تب کنی ولی شکر خدا خوب بودی و دمای بدنت هم نرمال بود.

                                                                

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)