امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

رفتن به لالی

1392/2/28 2:00
نویسنده : مامانی
373 بازدید
اشتراک گذاری

امیرم روزجمعه 6 اردیبهشت صبح با 2 تا ازدوستای بابایی و خونواده هاشون رفتیم لالی خونه یکی دیگه از دوست های بابایی ساعت تقریبا 8 بود که حرکت کردیم .لالی اطراف سردشت و تقریبا 1 ساعتی راه تا اونجا بود و مسیر سردشت هم که تو کوهه و همش پیچ پیچ  .هستی خانوم دختر عمو ایمان(دوست بابایی)چند باری تو مسیر حالش بد شد و مجبور شدن از ماشین پیاده بشن . تقریبا ساعت 10.5 یا یازده بود که رسیدیم لالی و بعد عمو مجید(دوست بابایی) که قرار بود بریم خونشون اومد دنبالمون تا مارو ببره خونه که البته خونه مادر خانومش چون خودشون اهواز زندگی می کنن و خانومش اهل لالیه و اونجا هم دبیره و مجبوره هفته ای دو سه روز لالی باشه وبقیش اهواز که واقعا سخته با یه بچه کلاس اولی و یه پسر 1.5 ساله ویه نی نی که تو راه داشتن(خدا زیادشون کنه) نیشخند.خلاصه وقتی رفتیم خونشون بعد از چایی و کمی استراحت  ما رو بردن نهار بیرون و کنار یه کوه وامامزاده یه چشمه بود که رفتیم اونجا و برا نهار همونجا موندیم که قبل از نهار بابایی تو رو برد تو چشمه و کلی برا خودت آب بازی کردی هوای اونجا هم خیلی خوب بود بعد هم لباسهات رو عوض کردیم ونهار خوردیم و بعد از نهار عمو مجید کلی از شیطنت های زمان مدرسه و مجردیشون رو با آب و تاب  تعریف می کرد و ما هم دیگه اونقدر خندیدیم که دیگه داشتیم گریه می کردیم از خنده و اشکمون دراومده بود.آخه خیلی شیطنت هاشون باحال بود  و خیلی هم قشنگ تعریف می کرد چون عمو مجید قبلا توی تئاتر بوده.بعد از چایی و کلی خنده رفتیم امامزاده و نماز و بعد هم حرکت کردیم و رفتیم کنار یه رودخانه که می گفتن آبش شوره و بچه ها هم کلی آب بازی کردن  و اونجا آقایون تمرین تیراندازی کردن با تفنگی که عمو مجید با خودش آورده بود  که  البته هیچکدوم هم به هدف نزدن و بعد از خوردن میوه و چایی و تشکر از مهمون نوازیشون و اینکه واقعا خوش گذشته بود برگشتیم خونه.

کلی هم ازت عکس گرفتیم ولی متاسفانه همه پاک شدن.ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)