امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

اولین مسافرت نی نی

1392/2/2 2:56
نویسنده : مامانی
393 بازدید
اشتراک گذاری

امیر رضا جون اولین باری که با هم رفتیم سفر تو تقریبا 4 ماه ونیمه بودی. قرار بود باخاله و عمو و داداش میثم بریم قم زیارت حضرت معصومه آخه چند روزی  تعطیل بود و داداشی مدرسه نداشت .اما شما بعد از اون واکسن که کلی اذیت شدی هنوز بی قراریت ادامه داشت وشیر خوردنت با هزار مکافات بود واسه اینم می ترسیدیم که تو ماشین اذیت کنی آخه مسیر طولانی بود .برا همین به خاله جونت گفتیم که شما برید ما هم اگر قسمت بود و حضرت معصومه طلبید و انشالله آقا امیررضا رو خلق اومد میایم دنبالتون.شکر خدا شما هم که بهتر شدی وماهم 2 روز بعد صبح زود حرکت کردیم به سمت قم .برای استراحت وصبحونه توی یه پارک ایستادیم سر صبحونه یخورده بداخلاقی کردی .برای اینکه سردت نشه سریع بساط صبحونه رو جمع کردیم و به راهمون ادامه دادیم شکر خدا توی ماشین خوب بودی .چند باری که حوصلت سر می رفت ونق ونوق می کردی بابا ماشین رو نگه می داشت و می زد کنار یکم دورت می داد و آروم می شدی .برای ناهار هم که ایستادیم وسفره انداختیم شما زحمت کشیدید و اول یه غلت خوردین رو سفره و بعد سریع جمعش کردین.ساعت تقریبا 4  بعدازظهربود که رسیدیم قم .شب هم برا نماز و زیارت با خاله رفتیم حرم ،بابایی هم داوطلبانه اعلام کرد که امیری رو من می برم .بابایی می گفت بعد از نماز وقتی تو بغلش بودی رفته بوده که زیارت کنه که می بینه خیلی شلوغ تا یه مسیری می ره جلو و می ایسته بعدش هم شما که می بینی دست بابایی به ضریح نمی رسه دست به کار می شی و با یه داد جانانه راه رو باز می کنی.که آقایون می گن بفرمایین کوچولو جلو عصبانی نشین ومسیر رو براتون باز می کنن.خلاصه یه زیارت حسابی نصیبتون شد.(خوش به حالت عزیزم ).وقتی هم که از حرم برگشتیم کلی سرحال بودی.فردا صبح هم با هم رفتیم قمصر و مقداری عرقیات خریدیم وبرا نهار هم رفتیم کاشان توی یه پارک نشستیم که شما هم لطف کردین یه خرابکاری کردین ومن مجبور شدم لباسهات  رو توی پارک عوض کنم و همونجا بشورمت بعد از نهار هم رفتیم جمکران زیارت و بعدش هم رفتیم خونه استراحت قرار شد که فردا صبح ما بریم خونه عمه جونت و خاله اینا برگردن .

صبح زود که بیدار شدیم من و تو وبابایی همراه با خاله رفتیم برای نماز و زیارت وعمو هم موند خونه وبساط صبحونه رو راه انداخت بعد از صبحونه ما حرکت کردیم سمت تهران و خاله اینا برگشتن،ساعت تقریبا ١٠ بود که رسیدیم خونه عمه بعد از احوالپرسی و استراحت عمه وسایلی رو که برای نی نیش که تو راه بود خریده بود نشونمون داد چقدر هم قشنگ بودن . بعد از نهار هم که می خواستیم استراحت کنیم بابایی شروع کرد بازی کردن باهات و تو هم بلند بلند می خندیدی اونقدر قشنگ می خندیدی که عمه از توی اتاق خوابش با خنده تو خنده اش گرفته بود و با اینکه خسته بود اومد ونشست پیشت و کلی قربون صدقت رفتقلب و ازت فیلم گرفت . بعداز ظهر  هم با عمه و عمو جونت( شوهر عمه) رفتیم امامزاده صالح که تقریبا ٢ ساعتی تو راه بودیم اولین بار بود که اونجا می رفتیم تو راه هم همش خواب بودی وقتی رسیدیم هم بیدار نشدی هوا هم خیلی سرد بود و تو پتو پیچونده بودیمت و تو هم برا خودت خوابیده بودی بعد از زیارت رفتیم یه جرخی تو بازار اطراف حرم خوردیم و عمو برامون بلال گرفت که حسابی چسبید بعد هم برگشتیم خونه . فردا صبح هم رفتیم بازار تا برات لباس زمستونه بخریم که برات دوتا کاپشن و یک جفت کفش خیلی قشنگ و کلی کتاب و یه آلبوم خریدیم.داخل مترو هم که می رفتیم وقتی تو رو همراهمون می دیدن سریع یه جایی برا نشستن بهمون می دادن خلاصه برامون یه پارتی قوی بودی( قربونت برم) فردا صبح زود هم از عمه جون خداحافظی کردیم و برگشتیم سمت خونه که تقریبا ساعت ٣ بعدازظهر رسیدیم خونه.اینم سفرنامه اولین سفرت امیررضا خان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه عاطی
7 اردیبهشت 92 19:18
سلام نفس عمه . اگه بدونی چقدر دلم واست تنگه.


من امیریو میخواااااااااااااااااااااااااااااااام












عمه جونم منم دلم تنگ شده بووووووووس
عمه انیس
8 اردیبهشت 92 12:52
سلام جیگر عمه
چه خوشکلن عکسات نفسم
قربون اون چشمات بشه عمه



سلام خدا نکنه ،عمه ممنون .