امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

به دنیا اومدن هدیه گلی و ثنا خانم

امیر رضا جون 6 ماه و 10 روزه که بودی هدیه جون دختر عمه سمیه به دنیا اومد  صبح5  دی ماه 91 . بعدازظهر هم با بابایی و آقا جون و عمه انیس رفتیم بیمارستان ملاقات عمه و نی نی این عکس هم تو بیمارستان گرفتیم. ثنا خانم هم دختر عمه وحیده 17 روز بعد از هدیه یعنی 22 دی ماه به دنیا اومد. اما چون پیش ما نبود عکسی از همون روزهای اول نداریم. اینجا ثنا خانم تقریبا 2 ماه ونیمه شده وقتی عمه بعد از چند روزی از به دنیا اومدن ثنا اومده خونه عزیز و آقا جون ثنا خانم رو آوردیم جلوت تا ببینیم چه واکنشی نشان می دی به محض دیدن ثنا گفتی ،این کیه؟ اما اینم بگم چون پسر سربزیری هستی هر وقت ثنا و هدیه رو می بینی یا سرت رو می اندازی پایین یا اصلا ی...
17 ارديبهشت 1392

اولین دندان های کوچولو

مامانی اولین دندان زیبات وقتی 6ماه و 20 روزت بود از پایین سمت چپ بیرون زد و کلی من و بابایی رو ذوق زده کرد. دومین  مروارید زیبات هم یک هفته بعد از اون خودش رو نشون داد. مبارکت باشن عزیزم. ...
17 ارديبهشت 1392

امیری 6 ماهه

امیر رضا جونم وقتی 6 ماه و 10 روزه بودی دیگه خیلی خوب می نشستی و خودت وقتی از خواب بلند می شدی سریع می نشستی. 6 ماه و 15 روزه که بودی بالاخره کشف کردی که چه جور سینه خیز بری و دیگه به عقب نمی رفتی و خودت و به هر چیزی می خواستی می رسوندی. روی 4 دست وپا می ایستادی و بدن خودت رو به جلو وعقب تاب می دادی هر وقت آقا جون برات شعر تاب تاب عباسی رو می خوند این کار رو می کردی . 6 ماه و 20 روزگی دست خودت رو به مامانی و بابایی می گرفتی و سرپا می ایستادی.وقتی هم که تو بغلمون بودی بالا و پایین می پریدی بچه ها صدات می کردن امیر فنر .قربون پسر ورزشکارم برم. هر وقت هم که شیر می خواستی  ومن بیکار نبودم خودت رو بهم می رسوندی و مرتب پشت سر هم می ...
16 ارديبهشت 1392

اولین محرم

محرم 91 اولین سالی که تو کنار ما بودی و بابایی دوست داشت تو همه مراسم هاشرکت کنی چند باری توی هیئت می بردت ولی چون سر وصدا زیاد بود و تو اذیت می شدی زود تو رو میاورد خونه چون هیئت مارشه و خود بابایی هم دستش بیکار نبود نمی تونست زیاد تو رو بغل کنه چند باری هم عمو بهزاد تو رو برد تو هیئت اونموقع تو تازه 5 ماهه شده بودی و خیلی هم شیطون . مامان جون (مامان بابایی) هم زحمت کشیده بود برات از  تهران لباس علی اصغر گرفته بود وای که چقدر توی این لباس ها معصوم می شدی( قربون معصومیت حضرت علی اصغر برم)لباس ها رو می کردیم تنت و می رفتی هیئت.یه روز هم که بابایی زحمت کشید و ما رو برد مراسم شیرخوارگان حسینی که  تو مصلی برگزار شده بود چقدر هم شلوغ بو...
16 ارديبهشت 1392

6ماهگی و روضه امام حسین

 زندگی مامان اولین روز 6 ماهگی دقیقا اولین روز روضه  امام حسین عزیز جون بود روضه 5 روز بود و هر روز بعدازظهر بابایی ما رو می برد خونه عزیز جون و تو هم حسابی برا خودت از بغل این به بغل اون می رفتی توی این روزها بود که صدای مرواریدهای کوچیکت موقعی که داشتی آب می خوردی روی لیوان کاملا شنیده می شد ولی اثری ازشون نبود اما با صدای برخوردشون با لیوان خبر از دردی می دادن که تو نفسم داشتی تحمل می کردی و اگر گاهگاهی بهم می ریختی دلیل محکمی داشتی .اما با این حال بازهم پسر خیلی خوبی بودی عزیزم .یک رو از روضه هم سفره ابوالفضلی بود که عزیز جون برای سلامت بدنیا اومدنت نذر کرده بود و با کمک همه سفره برگزار شد و اون روز لباس علی اصغر تنت کردم و مدا...
16 ارديبهشت 1392

5 ماهگی امیری

امیر جون 5 ماهه که بودی چند دقیقه ای بدون کمک می نشستی  .سینه خیز دنده عقب می رفتی . الهی من فدات بشم وقتی می خواستی  یه چیزی رو بگیری هر چی تلاش می کردی ازش دورتر می شدی . اینم چند تا عکس از 5 ماهگی                                         آفرین نی نی جون خیلی خوب نشستی قربون دست وپای خوشگلت برم عزیزم                    &n...
16 ارديبهشت 1392

واکسن 6 ماهگی

 نفسم واکسن 6 ماهگیت رو بایست 25 آذر می زدی ولی چون 25 دقیقا همون روزی بود که روضه عزیزجون(مامان بابایی) شروع می شد و ما بخاطر تجربه بد واکسن 4 ماهگی از خانم مسئول بهداشت خواستیم که واکسنت رو دو روزی زودتر یعنی روز پنجشنبه بزنه که اونم قبول کرد و چون به تشخیص پزشک احتمال اینکه به واکسن سیاه سرفه حساسیت داری ما هم نامه از دکترت گرفتیم و بجای واکسن سه گانه واکسن دو گانه رو زدی موقعی که واکسن رو زدی یکم گریه کردی ولی خدا رو شکر نه تب کردی نه بی قراری .
16 ارديبهشت 1392

جشن عقد خاله

امیر کوچولو ٢٤ آبان جشن عقد خاله سمانه بود .صبح من و شما باهم رفتیم خونه بابا جون تا یکم به مامان جون برای جشن  کمک کنیم  شما هم اون روز خیلی پسر خوبی بودی  هر جا که می رفتیم با روروکت دنبالمون میومدی حتی وقتی تو حیاط داشتیم میز و صندلی می چیدیم شما هم تو حیاط برا خودت تند وتند حیاط رو متر می کردی.تا شب کلی بازی کردی و کمی هم استراحت شب هم برای جشن حسابی خوش تیپ شده بودی پیراهن سفید و کرواتی که از تهران خریده بودیم تنت کردم و خیلی ناز شدی همه فامیل قربون صدقت می رفتن و می گفتن چه داماد خوش تیپی شدی .تو جشن پسر خیلی خوبی بودی و اذیتم نکردی کمی پیش بابا می رفتی و کمی هم پیش من . ببخشید نفسم اونشب اونقدر مشغول بودم که فراموش کرد...
15 ارديبهشت 1392

اولین کلمات نی نی

نی نی گلم  اولین کلماتت رو که شروع کردی به گفتن دقیقا 4 ماه و 25 روزت بودنزدیک جشن عقد خاله جون (خاله کوچیکه)بود که خاله اصرار داشت برای خرید منم همراهشون برم ولی چون می ترسیدم که شما اذیت بشی تو رو پیش خاله نجمه گذاشتم تا ازت نگهداری کنه و هروقت اذیت بودی با من تماس بگیره تا زود بیام پیشت .خاله جون هم  شما رو می برن خونه مادر شوهرش و کلی اونجا سرگرمت می کنن  و مادر شوهر خاله کلی باهات ب ب، دد، م م، تمرین می کنه بعد هم به خاله می گه امیری چند وقتشه ،خاله هم می گه هنوز 5 ماهه نشده ،اونم می گه نوه های من 5 ماهگی ب ب، د د می گفتن.بعد از خرید که ما اومدیم پیشت خاله تعریف کرد که کجا برده تو رو و کلی سرگرم شدی و کلی سر کلاس زبان دد...
6 ارديبهشت 1392