امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

این روزهای گل پسر

1392/6/5 3:02
نویسنده : مامانی
318 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوي 14 ماهه من اين روزها شيرينيت بيشتر و بيشتر مي شه و هر روز خوردني تر مي شي.
اما کارهايي که اين روزها انجام مي دي و هر بار با يک کار جديد غافلگيرمون مي کني .اول اينکه تا چند وقت پیش فقط خونه سازيهات رو از هم جدا مي کردي ولي ديگه الان روي هم مي چيني و اگر پشت و رو برشون داري قشنگ تو دستت مي چرخوني و سرجاشون مي زاري  و برج درست مي کني (البته فکر کنم خونه ويلايي بيشتر دوست داشته باشي چون ارتفاع برجت که يکم بلند شد سريع تخريبش مي کني).نیشخند
در بطري رو هم که خوب بلدي باز وبسته کني.
و اما همچنان موقعي که توي آشپزخونه هستم به پر و پام مي پيچي وگريه مي کني و مي خواي بغلت کنم .کلا تو فکر منی که خسته نشم و نمی زاری به کارهام برسمزبان
وقتي که بهت مي گم الکي گريه کن دستهات رو روي چشمهات مي زاري و الکي گريه مي کني.
وقتي هم که غذات رو خوردي و مي گم بگو الهي شکر دو دستت را بالا مي بري و مي گي اييي تک
وقتي مي گم بريم حموم بدو بدو مي ري دم در حموم مي ايستي.
و همچنان مثل يه طوطي حرفهامون رو تکرار مي کني.
وقتي که چيزي رو بخواي مرتب مي گي من من من.
وقتي که يه کار اشتباه انجام بدي و ما اخم کنيم سريع لب هات آويزون مي شن و مياي تو بغلمون و اونقدر تو صورتمون نگاه مي کني و خودت رو لوس مي کني تا خندمون مي گيره و خودت هم ذوق مي کني.
ماچ کردنت هم که حرفه ای شده.

عاشق پیام بازرگانی هستی .وقتی که می خوام مشغولت کنم مرتب باید تو کانالها بچرخم و ببینم کدوم شبکه پیام بازرگانی داره .

اما چند تا خاطره از کارهاي بانمکت :

يکبار که خونه بابا جون رفته بوديم و ظهر مامان جون داشت نمازش رو  مي خوند رفتي و مهرش رو بردي و سريع از تو ظرف ميوه ها يه آلو آوردي گذاشتي جاش.قهقهه
سر سفره هم موقع غذا خوردن سالاد رو مي کشي جلو خودت و يکي يکي خيارها و گوجه ها رو مي زاري تو ظرف بابايي و حسابي هواش رو داري آخه پس من چیناراحت
چند شب پيش هم که تو تختت خوابوندمت و کلي طول کشيد تا خوابيدي و يواش اومدم تا لبتاب رو از بابايي بگيرم و يه سري تو وبت بزنم ( آخه تا وقتی شما بیداری  لب تاب ممنوعه )و داشتيم با هم سر لب تاب چک و چونه مي زديم يهو ديديم از در اتاق  خواب اومدی بیرون و داد مي زني (خوب چته) من و بابايي اونقدر خنديديم و کلي هم خودت خنديدي و کل زحمت خوابوندت بر باد رفت و دوباره تلاش من براي خوابوندنتکلافه

اینم از  یه مدل دارو خوردن گل پسر

گل پسر عاشق هندونهقلب


پسرم چرا استرس داری بخور نوش جونتاسترس

قربون لبخندت برم نفسمماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان امیررضا
5 شهریور 92 10:07
این پسره خیلی عسله...ناز دار پسره....شیطون شده و با مزه..
دارو خوردنشو...داری با قاشقش میخوری
امیررضای من که هندونه رو وقتی میخوره تمام لباسشو با اب هندوانه شستشو میده..اخی چه لبخند ملیحی



ممنون خاله جونی
منم هندونه که بخورم مامانم بادستمال همش دنبالمه یوقت لباسهام هندونه نخورن
مامانه پارسا
5 شهریور 92 17:46
مامانی جونم سلام ما اومدیم پیشتووووون بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس


سلام عزیزم خوش اومدین بفرمایید
بوووووووووووووووووووس
مامان ثنا
6 شهریور 92 11:12
خاطراتش خیلی باحال بودن. کلی خندیدم. قربون خمیرم بشم که اینقد بانمکه.یه بوس سفت از لپاش


مرسی عمه جونم .خدا نکنه بوووووس
مامان مانلی
8 شهریور 92 14:09
ای جونم چقدر با نمک دارو میخوری آقا خوشگله
مامان محمد جواد
9 شهریور 92 23:41
ای جان ماشاله هزار ماشاله
مامانی خصوصی هم دارم