ماجرای غذا خوردن امیررضا
عزیز مامان قربونت برم که همیشه تو رژیمی و مواظبی یکم وزنت اضافه نشه و هر روزم خودت رو وزن می کنی .یه روزم که ترازو رو بدون اجازت جابه جا کردم رفتی و کشان کشان آوردی گذاشتی سرجاش .
خیلی ماست دوست داری و وقتی ظرف ماست رو می بینی روی دو تا پات می شینی و می گی بدِه.
ماکارونی رو هم دوست داری .
آب رو که می بینی دیگه هیچکس نمی تونه جلوت رو بگیره و با سر می ری تو لیوان.
بستنی که دیگه نگو
هر وقت که می خوایم غذا بزاریم دهنت تا قاشق رو می بینی دستمون، دهنت رو می بندی و روت رو می کنی اونور تا وقتی هم که قاشق رو زمین نزاریم به همین صورت ثابت می مونی.
خیار رو هم خیلی دوست داری و یک خیار می گیری و همش رو تیکه تیکه می کنی و می ریزی رو زمین.
گوجه رو خیلی دوست داری و هر وقت سالاد می بینی می خوای گوجه هاش رو برداری.
مامانی تو ایام عید یه شب عمه وحیده و عمو ابوالفضل و ثنا گلی و هدی جون اومدن شب پیشمون موندن فردا ظهر موقع نهار حرف غذا خوردنت شد و اینکه فقط لبنیات مصرف می کنی و مواظبی یکدفعه چاق نشی وعمه پیشنهاد داد که بزاریم خودت غذا بخوری و بعد یه ظرف بزرگ با کمی برنج گذاشتیم جلوت و شما هم چون خیلی سخاوتمند هستی تمام برنج ها رو دادی به مرغ و خروس های خیالی دور وبرت یه مشت برنج اینور یکی اونور و یکی پشت سر .همه برنج ها هم که خالی شدن ظرف رو گرفتی دم دهنت تا یکدفعه برنجی توش نمونده باشه آخه اصرافه .
تصاویر استقلال در غذا خوردن گل پسرم
شرمنده پسرم خیلی باکلاسه و با قاشق و چنگال غذا می خوره ولی تو این عکسها می خواسته عکسهاش جالب بیفتن.